جدول جو
جدول جو

معنی شکل پذیر - جستجوی لغت در جدول جو

شکل پذیر
شکل پذیرنده، ویژگی آنچه به هر شکلی درآید
تصویری از شکل پذیر
تصویر شکل پذیر
فرهنگ فارسی عمید
شکل پذیر
(اِ دا رَ دَ / دِ)
شکل پذیرنده. آنچه که شکل قبول کند. قابل شکل. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
شکل پذیر
آن چه که شکل قبول کند قابل شکل
تصویری از شکل پذیر
تصویر شکل پذیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلل پذیر
تصویر خلل پذیر
قابل اختلال و تباهی، خراب شدنی
فرهنگ فارسی عمید
پذیرای چکش. درخور چکش خوردن. چکش خواره. و رجوع به چکش خواره و چکش خور و چکش پذیری و چکش خوارگی شود
لغت نامه دهخدا
منقول. که قابل انتقال و جابه جا کردن است
لغت نامه دهخدا
مقبول و پذیرفتۀ شریعت. که در شرع روا باشد و پذیرفته آید. مشروع:
خر آزادکرده را قربان
نکنم زآنکه نیست شرع پذیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
عقل پذیرنده. آنچه عقل آن را بپذیرد: این معنی عقل پذیر نیست، یعنی عقل از قبول معنی آن ابا دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عکس پذیرنده. نقش پذیر. انعکاس و تصویر پذیر چون آینه:
صقلش از مالش سریشم و شیر
گشته آیینه وار عکس پذیر.
نظامی.
چنان ز ضعف بود بی نظیرم روشن
که در برابرم آیینه نیست عکس پذیر.
عرفی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
عزل پذیرنده. قابل عزل شدن. شایستۀ برکناری. درخور عزل، قبول برکناری کننده. که عزل و برکناری را بپذیرد:
تا بر این است ره و سیرت تو
نیست این دولت تو عزل پذیر.
سوزنی.
سپه آورد رخت، مورچۀ مشکین پر
تا تو از مملکت حسن شوی عزل پذیر.
سوزنی.
به وزارت نشسته خوشدل و شاد
وز امارت نگشته عزل پذیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دْ / دِ شَهْ نِ)
دارای انفعال. (یادداشت مؤلف). آنچه قبول فعل کندو از قوه به فعل درآید. (فرهنگ فارسی معین) : پنداری که این قوت حیوانی به قیاس با زندگی اندامها را فعل پذیر میکند، یعنی پذیرای زندگانی و این معنی را به تازی انفعال گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ خوَرْ / خُرْ دَ)
هرچیزی که قابل اختلال و تباهی و آشفتگی بود. (ناظم الاطباء). آنچه خلل می پذیرد:
هرکه در کار سخت گیر شود
نظم کارش خلل پذیر شود.
نظامی.
عنایتی که ترا بود اگر مبدل شد
خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست.
سعدی.
خلل پذیر بود هر بنا که می بینی
مگر بنای محبت که خالی از خلل است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از فعل پذیر
تصویر فعل پذیر
پویه پذیر پویایی پذیر آنچه قبول فعلیت کند و از قوه بفعل در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوه پذیر
تصویر شکوه پذیر
آنچه قبول فر و شکوه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر پنیر
تصویر شکر پنیر
حلوایی که از شکر و آرد گندم به شکل مکعب سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلل پذیر
تصویر خلل پذیر
هر چیزیکه قابل اختلال و تباهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکش پذیر
تصویر چکش پذیر
پذیرای چکش درخور چکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکل پذیری
تصویر شکل پذیری
دسش پیکر پذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکل پذیر شدن
تصویر شکل پذیر شدن
دشیهستن پیکر پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
سازمان پذیر، نظم پذیر
متضاد: تشکل ناپذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایجاد، تشکیل، خلقت، فرم پذیری، نگاره بندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آسیب پذیر، تباهی پذیر، فسادپذیر، رخنه پذیر
متضاد: خلل ناپذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قابل حلّ شدن، محلول
دیکشنری اردو به فارسی